پارساپارسا، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

پارسا و خاطراتش

یک ماهگی من

سی روز بعد تولد من، یعنی تو ۲۰ دی ماه ، من یک ماهه شدم. در این یک ماه افراد زیادی از اقوام برای دیدن من اومدند، از جمله خاله ام، دایی و زن داییم، عمه ام و دختر عمه و پسرعمه ام، مامان بزرگم از سمت بابام و خاله بابام. بهترین لحظات در این ماه برای مامانم، دیدن لبخندهای من در خواب بود که خیلی براش جالب بود. این یک ماه به مامانم خیلی سخت گذشت، چون خواب درست حسابی براش نگذاشتم و در بیشتر شب ها گریه می کردم که به خاطر دل درد نوزادی بود و بعدها درست شد. مامانم هم تازه زایمان کرده بود و کامل زخمش خوب نشده بود و تا اون موقع هم تجربه بچه داری اصلا نداشت و بعد مدتی فوت و فن ها رو یاد گرفت. در این مدت مامان بزرگ و خاله ام هم به مامانم در نگهداری من کمک ...
24 فروردين 1399

اولین شب یلدای من

ده روز بعد از تولد من، مصادف شد با شب یلدا. مراسم شب یلدای ما تو خونه مامان بزرگ و بابابزرگ برگزار شد. مامانم از قبل برای من یک لباس شب یلدایی نوزادی با طرح هندوانه خریده بود و اون شب تنم کرد. لباسم خیلی بهم می اومد و همه گفتند امسال، هندوانه شیرین شب یلدای ما پارساست و ما دو تا هندوانه داریم، که یکیش خوردنی و اون یکی هم پارسا کوچولویه. اینم عکس از اولین شب یلدای من: ...
22 فروردين 1399

اولین جشن تولد من

یک هفته بعد از ورودم به این دنیا، مامان و بابا و بابابزرگ و مامان بزرگ برام یک جشن تولد گرفتند. این جشن تولد با تولد مامانم مشترک بود. چون مامانم هم مثل خودم آذر ماهیه و فرق روزهامون، یک هفته است. به من در این جشن خیلی خوش گذشت و کلی کادو گرفتم. مامانم هم کادوهایی از بابا و بقیه گرفت. یک کیک خوشگل باب اسفنجی هم بابا با شمع صفر برامون خرید که با مامان فوتش کردیم. اینم عکس اولین جشن تولد من: ...
22 فروردين 1399

اتاق زیبای من

بابا و مامانم، قبل به دنیا اومدن من، با ذوق و شوق اتاقم رو چیدمان کرده بودند و تخت و کمد و لباس و کلی اسباب بازی برام خریده بودند. دستشون درد نکنه، من که خیلی از اتاقم خوشم اومده. اینم عکس اتاقم: اینم عکس اولین باری که من وارد اتاقم شدم: ...
20 فروردين 1399

روز تولد من

من ساعت ۱۵ روز بیستم آذر سال ۱۳۹۸ در بیمارستان لاله، توسط دکتر منیره اخلاق نجات به روش سزارین به دنیا آمدم. وزن من موقع تولد ۳۲۶۰ گرم، قدم ۵۰ سانتی متر و دور سرم ۳۶ سانتی متر بود. تو بیمارستان بابا و پدربزرگ و مادربزرگ هام و خاله و دایی و دو تا از خاله های مامانم به دیدن من و مامانم اومدند. همه از دیدن من خوشحال شدند و گفتند چه پسر نازیه، ماشاالله. این عکس من تو بیمارستانه: ...
19 فروردين 1399