پارساپارسا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

پارسا و خاطراتش

یک ماهگی من

1399/1/24 0:16
992 بازدید
اشتراک گذاری
سی روز بعد تولد من، یعنی تو ۲۰ دی ماه ، من یک ماهه شدم. در این یک ماه افراد زیادی از اقوام برای دیدن من اومدند، از جمله خاله ام، دایی و زن داییم، عمه ام و دختر عمه و پسرعمه ام، مامان بزرگم از سمت بابام و خاله بابام.

بهترین لحظات در این ماه برای مامانم، دیدن لبخندهای من در خواب بود که خیلی براش جالب بود.

این یک ماه به مامانم خیلی سخت گذشت، چون خواب درست حسابی براش نگذاشتم و در بیشتر شب ها گریه می کردم که به خاطر دل درد نوزادی بود و بعدها درست شد. مامانم هم تازه زایمان کرده بود و کامل زخمش خوب نشده بود و تا اون موقع هم تجربه بچه داری اصلا نداشت و بعد مدتی فوت و فن ها رو یاد گرفت. در این مدت مامان بزرگ و خاله ام هم به مامانم در نگهداری من کمک می کردند. ولی من اولین نوه بودم و اونا هم بچه داری یادشون رفته بود. البته از سمت بابام، آخرین نوه هستم. خلاصه بعد پایان این یک ماه که به اندازه سه ماه برای مامانم و اطرافیانش گذشت، یک ماهه شدم و جشن کوچکی برای ماهگرد اولم گرفتند. مامانم با چند تا پرتغال برام عدد یک درست کرد و از من چند تا عکس ماهگردی انداخت. شب هم کیک کوچکی با شمع یک خریدند و جشن کوچکی به مناسبت یک ماهگی من گرفتند.

اینم عکس های جشن یک ماهگی من:

پسندها (1)

نظرات (1)

نرگسنرگس
24 فروردین 99 14:44
یک ماهگی مبارک...