پارساپارسا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

پارسا و خاطراتش

اولین عید نوروز و صدمین روز زندگی من

بالاخره زمستون تموم شد و بهار رسید. شب آخر اسفند بود که دیدم مامانم روی میز داره یه چیزایی می چینه. به من گفت پارساجون، دارم سفره هفت سین می چینم و اینا که رو میز می گذارم اجزای هفت سین هستند که همگیشون با حرف سین شروع میشن. حتی چند تا از اسباب بازی های من رو هم مامانی رو میز چید مثل موش صدادارم که مامانی گفت نماد حیوونه سال ۹۹ است. فردا صبح که اولین روز بهار می شد، مامانی صبح زود ساعت ۷ صبح بیدار شد و در کنار بابا سال رو تحویل کردند. بعد که منم از خواب بیدار شدم و شیر خوردم، مامانم لباس نو تنم کرد و رفتیم کنار سفره هفت سین چند تا عکس گرفتیم. منم عیدی از مامان و بابا یک ماشین کنترلی گرفتم. بعد عکس انداختن، رفتیم پارک هواخوری و بعدش ناهار به...
5 ارديبهشت 1399

اولین چهارشنبه سوری

اواخر اسفند و نزدیکای عید بود که یه شبی دیدم مامانم شمعی روشن کرد و هم خودش از رو شمع پرید و هم منو از رو شمع روشن عبور داد. در حال عبور از روی شمع هم شعر زردی من از تو، سرخی تو از من رو می خوند. بعد بهم گفت فندقی، امشب چهارشنبه سوریه که از رسوم ایرانیانه و در این شب ایرانیان آتیش روشن کرده و از روی آتیش می پرند. این اولین چهارشنبه سوری عمر من بود که به دلیل سردی هوای بیرون، در داخل منزل برگزار شد. اینم عکس من در کنار شمع روشنی که از روش با مامانی رد شدیم: ...
4 ارديبهشت 1399

درخت هم سن من

من یک درخت کاج کوچولوی خوشگل دارم که تقریبا همزمان با تولد من، بابایی تو یه گلدون کاشته و گذاشته تو بالکن. وقتی هوا سرد میشه، کاجمون رو می یاریم داخل خونه. من و این کاج هم سن هستیم. اینم عکس درخت کاج هم سن من: ...
2 ارديبهشت 1399

سه ماهگی من

بیستم اسفند شد و من سه ماهه شدم. مامانم برای ماهگردم، عدد سه با ماشین های اسباب بازیم ساخت و از من در کنار این عدد سه، چند تا عکس انداخت. عصر هم که شد یه کیک کوچیکی بابایی گرفت و جشن مختصری گرفتیم. کادو هم یک قاب عکس و چند جوراب گرفتم. تو قاب عکسم، هر ماه مامانی عکس ماهگردمو می گذاره که خیلی جالب میشه. اینم عکس های ماهگرد سوم من: ...
31 فروردين 1399

خنده های من

من از ۲.۵ ماهگی به بعد، دیگه می تونم بخندم، گاهی بی صدا و گاهی با صدا می خندم. مخصوصا صبح ها بعد از خواب، خیلی شاد و شنگولم. اینم عکس خنده های من: ...
31 فروردين 1399

کالسکه سواری های من

اسفند ماه شد و هوا یه مقدار گرمتر شد و منم دو و نیم ماهه شدم. یه روز مامانی منو کاپشن و شال و کلاه کرد و سوار کالسکه ام کرد و به همراه بابا و بابابزرگ و مامان بزرگ ، رفتیم پیاده روی و کالسکه سواری اطراف خونه مون تو کوچه و پارک ته کوچه مون که خیلی به من خوش گذشت و مامانی هم آب و هوایی عوض کرد. چون از پس خونه مونده بود، خسته شده بود. بعد هم در برگشت تو حیاط خونه یه دوری با کالسکه ام زدم. بعد از این هم گاهی مامان و بابا با کالسکه منو پارک ته کوچه مون می برند و مامان هم در این میان، ورزش هایی مانند دو و طناب زنی و دوچرخه سواری می کرد تا لاغرتر شه. منم معمولا تو کالسکه ام، می خوابم. اینم عکس های  کالسکه سواری های من: ...
31 فروردين 1399

واکسن دو ماهگی

صبح روزی که من دو ماهه می شدم، یعنی بیستم بهمن، مامان و مامان بزرگ منو سوار ماشین کردند و بردند مرکز بهداشت منطقه تا واکسن منو بزنند. اول تو اتاق واکسن، به من قطره فلج اطفال خوراکی دادند خوردم و بعد آمپول به ران پایم زدند برای واکسن های دیگه، که  من گریه کردم. اومدیم بیرون از اتاق واکسن، کمی شیر خوردم و آروم شدم. قد و وزنم هم اندازه گرفتند که نرمال بود. بعد اومدیم خونه، حالم خوب بود و با جغجغه هام بازی می کردم، ولی وقتی عصر شد، گریه های شدیدم شروع شد. مامان قطره استامینوفن هر چهار ساعت می داد که من تب نکنم. خدارو شکر تا شب موقع خواب، حالم خوب شد و تونستم بخوابم. اینم عکس من در مرکز بهداشت: ‌...
26 فروردين 1399

دو ماهگی من

بعد از چهل روزگی، خوابم بهتر شد و دیگه مامانم می تونست شب ها راحت بخوابه. البته مجبور میشد موقع خواب، قنداقم کنه تا پرش دستهام، بیدارم نکنه. تو چهل و یک روزگی هم ختنه شدم و بابا به مناسبت جشن ختنه سران، کباب گرفت و ناهار با مامان و بابا و مامان بزرگ و بابابزرگ میل کردیم. در این ماه، صبح ها بعد بیدار شدنم، برای مامان خنده های بی صدا می کردم و قند تو دل مامانم آب می شد. اسباب بازی های محبوبم ، جغجغه ها هستند و خیلی به تکونها و صداهاشون علاقمندم. اینم عکس ماهگرد من در دو ماهگی که با جغجغه هام مامانم عدد دو ساخته برام: ...
26 فروردين 1399

چهل روزگی من و دیدن اولین برف زندگی

من وقتی چهل روزه شدم، یعنی آخر دی ماه، یه برفی بارید و نشست. مامانم هم منو شال و کلاه کرد و کاپشنم رو پوشوند و با بابایی رفتیم حیاط که عکس برفی بندازیم و چند تا عکس خوشگل زمستونی انداختیم. خوابم هم بعد چهل روزگی، منظمتر شد. اینم اولین عکس برفی من در چهل روزگیم: ...
24 فروردين 1399