اولین عید نوروز و صدمین روز زندگی من
بالاخره زمستون تموم شد و بهار رسید. شب آخر اسفند بود که دیدم مامانم روی میز داره یه چیزایی می چینه. به من گفت پارساجون، دارم سفره هفت سین می چینم و اینا که رو میز می گذارم اجزای هفت سین هستند که همگیشون با حرف سین شروع میشن. حتی چند تا از اسباب بازی های من رو هم مامانی رو میز چید مثل موش صدادارم که مامانی گفت نماد حیوونه سال ۹۹ است. فردا صبح که اولین روز بهار می شد، مامانی صبح زود ساعت ۷ صبح بیدار شد و در کنار بابا سال رو تحویل کردند. بعد که منم از خواب بیدار شدم و شیر خوردم، مامانم لباس نو تنم کرد و رفتیم کنار سفره هفت سین چند تا عکس گرفتیم. منم عیدی از مامان و بابا یک ماشین کنترلی گرفتم. بعد عکس انداختن، رفتیم پارک هواخوری و بعدش ناهار به...
نویسنده :
مامان پارسا و پارسا
0:00