واکسن یک سالگی من
سه چهار روز بعد یک ساله شدن من، یک روز صبح بابا و مامان منو از خواب ناز بلند کردند و مامان یه صبحونه ای به من خوراند و بعدش سوار ماشین، راهی مرکز بهداشت شدیم. تو اتاق واکسن، مامان روی صندلی نشست و منو رو پاهاش نشوند و آستین دست چپم رو بالا زدند و یه آمپول خوشگل تو بازوم فرو کردند. منم مختصر گریه ای کردم و بعد سوار ماشین برگشتیم سمت خونه. ولی چشمتون روز بد نبینه که وسط راه و تو ماشین، استفراغ شدیدی کردم و همه صبحونه ای که با بی میلی خورده بودم، رو ریختم بیرون. تو خونه که رسیدیم، مامان همه چی رو شست و بابا هم داخل ماشین رو تمیز کرد. مامان منو حموم هم کرد و ترتمیز شدم. بعد استفراغ حالم کاملا خوب بود و تو خونه بازی و شادی می کردم. مامان حدسش میره که استامینوفنی که صبح به من داده، باعث به هم خوردن حالم شده و این در حالی بود که واکسن یک سالگی اصلا تب نداره و استامینوفن هم نیاز نداره و مامان نباید به من استامینوفن می داد. ولی خلاصه خوب شدم کامل بعدش. این بود خاطره واکسن یک سالگی من که مربوط به بیماری های سرخک و سرخجه و اوریون بود.
اینجا تو ماشین دارم میرم مرکز بهداشت و عکس بعدی هم من جلوی مرکز بهداشتی هستم که برای واکسن منو اینجا می آوردند.
اینجا تو ماشین دارم میرم مرکز بهداشت و عکس بعدی هم من جلوی مرکز بهداشتی هستم که برای واکسن منو اینجا می آوردند.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی